اتل متل یه قصه...
|
|
اتل متل یه قصه
می خوام بگم براتون
یه قصه ی با غصه
می خوام بگه براتون
اتل متل یه خونه
یه خونه تو یه کوچه
انگاری سقف نداره
به آسمون راه داره
اتل متل یه بابا
یه بابای دردونه
کجاست الآن؟توخونه؟
نه اون توی زندونه
اتل متل یه مامان
یه مامان بی ادعا
انگاری پول نداره
غم از چشاش می باره
اتل متل یه گلدون
یه گلدون نیمه جون
برگاش داره می ریزه
غم از نگاش لبریزه...
معصومه کهندانی
نظرات شما عزیزان:
کاما 
ساعت16:49---7 فروردين 1391
سلام خانم کهندانی
این شعرتون بسیار جالب بود و من واقعا از خواندنش لذت بردم
کاش این سبک کارتون رو که فولکلور و تا حدی کودکانه هست ادامه بدهید
مطمئنم موفق می شوید
پیروز باشید پاسخ:
سلام آقای درودگر.
ممنون از اینکه سرزدید و ممنون برای راهنماییتون.
سلیمی 
ساعت21:24---26 اسفند 1390
ممنون معصومه گل از دعوت
شعرت خیلی قشنگ و با احساس بود
به وجودت افتخار میکنم پاسخ:سلام.
چشماتون قشنگ می بینه.
ممنون از بودنتون
امین حیدری 
ساعت13:51---26 اسفند 1390
سلام
شعر اتل متلت رو برای دوستام ایمیل کردم
قشنگ بود
آدم باید قدر شناس داشته ها و افراد تو زندگیش باشد
این رومن قبول دارم
که حضور هیچ کس تو زندگی ادم بی دلیل نیست
|
پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,
|
|
|
|
|